اول: اینروزا به بهونهی رفیقم که میاد و از مامان قلاببافی یاد میگیره، منم دوباره شروع کردم یادگیریش رو. قبلاً امتحانش کردهبودم ولی دلبهکار ندادهبودم خیلی. وسطش رهاش کردم. اما مدتیه دارم فکر میکنم بلدبودن چندتا هنر ینی داشتن چندتا راه توخونهای برای کسب درآمد و شاغلبودن. خلاصه که قضیهی قلاب و کاموای کنار گوشیم اینه.
و برای گرفتن این عکس -چون میخواستم تو مسابقهی طاقچه شرکت کنم- داشتم فکر میکردم اگه گلخشکهام بودن میشد یهچیز جالبی بشه، که یکدفعهای اون گلِ تازهی مامانچیده به دستم رسید. عجب ذوقی! من حتا حرفشم نزدهبودم آخه. حالا درسته که عکسمم خیلی هنری و جالب و واضح نشده، اما دوستش داشتم این یکی رو از بین بقیه.
ادامه مطلب
درباره این سایت